نمیدونم از کجا شروع کنم...
بهتره اول از نحوه آشناییم با مرتضی پاشایی بگم
تابستون 91 با خاله م اینا رفتیم مسافرت من حال روحیم ناجور بود از دختر خاله م خواستم چندتا آهنگ واسم بولوتوث کنه اونم 8-9 بولوتوث کرد که همش از مرتضی پاشایی بود
اولیش که گوش دادم این بود
دارم رنگ بی بند و باری می گیرم/واسه خنده از هرچیزی یاری میگیرم/دارم میفروشم همه لحظه هامو/دارم رنگ یک زخم کاری میگیرم دومیشم آهنگ یکی هست بود خیلی خوشم اومد شاید در طول مسافرت بیشتر از 20 بار آهنگاشو گوش دادم
اوایل پاییز 92 برای اولین و البته آخرین بار یه سر به فیس بوک زدم اونجا یه دختر خانمی یه پست گذاشته بود عصر پاییزی مرتضی پاشایی دانلود کردم خیلی قشنگ بود اما زیر لینک آهنگ نوشته بود مرتضی مریض تو رو خدا براش دعا کنید همون موقع گفتم ایشالله خدا شفاش بده فقط خدا کنه سرطان نباشه سرطان همیشه واسم یه غول بی شاخ و دم بود که هیچ جور نمیشه شکستش داد کلا خیلی تو دنیای هنر سیر نمیکنم واسه همینم دیگه خبری از مرتضی پاشایی نداشتم اصلا نمیدونستم چه شکلیه
اواخر مهر بود که خودم حالم یه خورده ناجور شد خیلی زود خسته می شدم و چندبار پیاپی خون دماغ شدم به اصرار مامانم رفتم چکاب دادم و مدام غر میزدم که بابا چیزیم نیست به خاطر درسا س که زود خسته میشه خون دماغمم اینجوری توجیه کردم که چون سرم مدام پایین و کتاب میخونم خون دماغ میشم نتیجه چکاب رو بردیم پیش یه دکتر یه خورده به نتیجه آزمایش نگاه کرد و از بابام پرسید بیمار ایشون(اشاره به من کرد) بابام گفت آره !! مشکلی پیش اومده؟ دکتر گفت نه یه خورده ضعیف شده اما یه آزمایش مینویسم که بهتره تهران انجام بدین بعدشم منو فرستادن بیرون اتاق و حدود یه ربع با بابام حرف زد نمیدونم به بابام چی گفت اما هرچی بود بابام من و مامانم شبونه راهی تهران شدیم هرچی میپرسیدم بابا مگه دکتر نگفت چیزی نیست خب حداقل میزاشتی صب میرفتیم تهران بابام فقط یه جمله میگفت بدنت عفونت داره میخوام خیلی زود درمان بشه که بعدا دردسر نشه خلاصه تهران چندتا آزمایش دادم هرکدوم که نشون دکتر میدادیم یه آزمایش دیگه مینوشت
بعد کلی معاینه و آزمایش بالاخره دکترا به بابام گفتن جریان چیه البته از من پنهون کردن یه هفته تهران بودیم دوباره خون دماغ شدم دکتر گفت باید بیمارستان بستری بشم اما من گفتم امکان نداره من که چیزیم نیست یا بهم میگین جریان چیه یا همین الان برمیگردیم خونه دکتر اصرار منو که دید کم کم بهم گفت که سرطان....
دنیا رو سرم خراب شدم اصلا باورم نمی شد یه خون دماغ ساده....سرطان....
بعدشم درگیر سرطان شدم و شیمی درمانی
اما مرتضی...
یه مدت واسم ایمیلهایی میومد که خبر کنسرت خواننده های مختلفم توش بود تو همشون یه مرد لاغر با کلاه و عینک بود من خواننده هارو از نظر چهره نمیشناختم اما همیشه می گفتم این پسره چیکاره س که تو همه عکسا هست چرا اینقدر لاغره؟
موقعی که خودم شیمی درمانی میشدم شک کردم که ممکنه این بنده خدا سرطان داشته باشه همه ش به خودم می گفتم این دیگه کیه شیمی درمانی به اون زجرآوری رو انجام میده بعد میاد کنسرت عجب دل خجسته ای داره....اصلا فکر نمیکردم این همون همدرد
ماه رمضون بودم فک کنم سوم ماه رمضون که تازه از شمیی درمانی اومدم خونه و برای اولین بار تیتراژ ماه عسل رو شنیدم خیلی قشنگ بود اگه نخوام اغراق کنم 30 درصد امیدم برای مبارزه رو بیشتر کرد اگه یادتون باشه بعد شب قدر احسان علیخانی از مردم خواست تیتراژ برنامه ش رو بخونن و فیلم بگیرن تا یه تیتراژ جدید بسازن مرتضی هم فیلم گرفته بود و فرستاده بود وقتی تیتراژ جدید رو دیدم خشکم زد مرتضی پاشایی همون پسر لاغر که ظاهرش نشون میداد شیمی درمانی شده باورم نمیشد یعنی مرتضی سرطان داره اینکه مدام کنسرت میزاره با این همه درد چجوری کنار میاد؟؟ نکنه خوب شده؟ای خدا یعنی خوب شده؟
بعدش یه خورده تحقیق کردم و متوجه شدم سرطان معده داره که متاسفانه خیلی شایع شده
شنیدم که تو بعضی کنسرت هاش اینقدر حالش بد میشده که واسش مورفین میزدن اما با وجود درد به عشق هواداراش میخوند باور کنید خیلی بزرگ بود که تو سن 30 سالگی با یه بیماری سخت کنار اومد مبارزه کرد تسلیم نشد و خودش به بقیه روحیه میداد به عنوان یه بیمار سرطانی میگم مرتضی دردهای وحشتناکی رو تحمل کرد که اصلا نمیتونین تصور کنید شیمی درمانی که مثلا راهی واسه درمان واقعا زجر آوره خود من بعد هربار شیمی درمانی آرزوی مرگ میکنم و میگم دیگه نمیرم اما مجبورم که برم
دوستانی که میگین بچه های این سایت مرده پرستن بدونین مرتضی محبوب شد چون خیلی بزرگ بود با اون دردای وحشتناک که من خیلی خوب میتونم درک کنم تو اون 11 ماه چی کشیده بخاطر هواداراش میخوند کنسرت میزاشت چون میدونست زبون کسایی شده که حرفاشون تو گلوشون بغض شده یه نگاه به وصیت نامه ش بندازین چقدر راحت از مرگ حرف میزنه تا لحظه آخر جنگید اما وقتی فهمید قرار به رفتنه با آغوش باز و لبخند زیباش رفت پیش خدا خیلی ها واسه مرتضی دعا کردن اما دعاها مستجاب نشد چون خدا خودش دیگه تحمل دوری مرتضی رو نداشت مرتضی خیلی بزرگ شد بزرگتر از اونی که ما بتونیم درکش کنیم دیگه زمین واسش کوچیک بود درسته تو مراسم تدفین موبایل به دستا خیلی تو ذوق میزدن اما اون مراسم باشکوه نشانه کوچیکی از بزرگی مرتضی بود
همدرد مرتضی